دلـــــنوشتــه های بیـــــــدل

و گریه من هنگام تولد....اغاز قصه تنهاییم بود...

سلام بر رمضان

سلام!

سلام بر رمضان سلام بر نسیم رحمت خدا بهنگام افطار،سلام بر بغض های سحر وسلام بر شور شوقی که نیمه شب از یمن آن به خانه هامان امده است.یادت هست چه اشتیاقی برای افطارهایت داشتم همه می گفتند از فرط خوشحالی برای پایان گرسنگی و تشنگی روزاست اما اقرار می کنم که آن لذت بالاتر از اینهاست و الان می گویم که همان بوی خدا بود که می وزید.

رمضان مرا بپذیر اگر چه به استقبالت نیامدمکه همانا خداوند گفته هدیه همه بندگان برای رمضان دست های خالیست و من این بار این دستان را اورده ام خالی تر از همیشه و چشمهایی خیس که دیگر بدون اختیار بارانی می شوند.از تو خجالت زده ام که رجب و شعبان را غنیمت ندانستم برای دیدار با تو.

و اکنون این منم!

بنده ناچیز و فقیر خدا که جز امید به دریای رحمت هیچ ندارم و دریایی از ندامت و ناامیدی از خلق و طومارها اعتراف ازین گذشته سیاه.سفارشم را به خدا ببر بگو که هیچ ندارد بگو بی کس است و بگو از همه جا ناامید شده و به ماه خدا چشم دوخته.

حالا این تو و این من قضاوت با خداست.

هرچند حرفهای نگفته بسیار است.

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:رمضان, ] [ 21:19 ] [ BIDEL ] [ ]