دلـــــنوشتــه های بیـــــــدل

و گریه من هنگام تولد....اغاز قصه تنهاییم بود...

دستبوس فاطمه

چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد

چشمه وقتی خشک شد دیگر خجالت می کشد

سوختن در شعله دل کمتر از پرواز نیست

هر که اینجا نیست خاکستر خجالت می کشد

طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی

بیستر با دیدن مادر خجالت می کشد

آنچه مادر می کشد دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری دختر خجالت می کشد

تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش بال و پر خجالت می کشد

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه محشر خجالت می کشد

دست این از دست ان و دست ان از دست این

آه...دارد همسر از همسر خجالت می کشد

 

 

 

روز محشر که بیاید کار دست فاطمست

مرتضی می ایستد و زهرا شفاعت می کند

[ سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:فاطمه,مادر,جبریل,علی,همسر,قیامت, ] [ 4:8 ] [ BIDEL ] [ ]